نوشتاری از
شادروان پروفسور حسابی با عنوان «بازی روزگار
نوشتاری از
شادروان پروفسور حسابی
با عنوان «بازی روزگار»
þ
بازی روزگار را نمی فهمم! من تو
را دوست
می دارم... تو دیگری را...
دیگری
مرا... و همة ما تنهاییم.
þ
داستان غم انگیز زندگی
این نیست که انسان ها فنا می شوند، این است که آنان از دوست داشتن باز می
مانند.
þ همیشه هر
چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم پس بیاییم آنچه را که به دست می
آوریم، دوست
بداریم.
þ انسان عاشقِ
زیبایی نمی
شود، بلکه آنچه عاشقش می شود،
در نظرش
زیباست!
þ
انسان های
بزرگ دو دل دارند: دلی که درد می کشد و پنهان است،
دلی
که می خندد و آشکار
است.
þ همه
دوست دارند که به بهشت بروند، ولی کسی دوست ندارد که بمیرد.
þ عشق مانند نواختن پیانو است. ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد
بگیری، سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی.
þ دنیا
آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد؛ پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم،
تلاش کنیم جای واقعی خود
را بیابیم.
þ اگر انسان ها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود
است،
محبتشان نسبت
به یکدیگر نامحدود می شود.
þ عشق
در لحظه پدید می آید. دوست داشتن در
امتداد زمان. و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.
þ راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست
برود.
þ انسان
چیست؟
شنبه:
به دنیا می آید.
یکشنبه: راه می رود.
دوشنبه: عاشق می شود.
سه شنبه:
شکست می خورد.
چهارشنبه: ازدواج می کند.
پنج
شنبه: به بستر بیماری می افتد.
جمعه:
می میرد. این
راز نباید بیش از یکساعت نزد تو بماند.
سلام دوست عزیز در زمینه وبلاگ نویسی و مسابقه موفق باشید خوشحال میشم که به وب من هم بیاین و نظرتون رو بگید اگه با تبادل لینک موافقید من رو خبر کنید
منتظرتون هستم
یاعلی
dardelekavir.blogfa.com
سلام.
خیلی قشنگ بود خیلی!!!
دمتون گرم